قربونت برم عشقم چند روز نیومدم توی وبلاگت ولی امروز یه اتفاق بد افتاد که اومدم اینجا برات بنویسم چون خیلی بد غذایی مامان بزرگت گفت یه کم بهت حریره بادام بدیم اولش بابایی مخالف بود ولی بعد با اصرار مامان جان بهت یه کم دادیم ..........ولی اشتباه کردیم تو از همون اول معده ات حساس بود حتی یه کم شیرخشک می خوردی دلت درد میگرفت ولی امشب خیلی دلت بدتر شد تمام شب رو زار زدی تا اینکه با یه کم استامینوفن آروم شدی و خوابیدی چه شب بدی بود ...... هرگز فراموشش نمیکنم ...